۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱

آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است
آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است

آن چه ناز تو فزون می کند و رحم تو کم
اثر صبر کم و ناله ی بسیار من است

آن چه از کار کسان عقده گشاید لب توست
آن چه آسان نشود هرگز از آن کار من است

غمگسارم تویی و بی تو چنانم که کنون
دشمن من به غم عشق تو غم خوار من است

سیر شد چرخ جفا پیشه ز آزردن من
وان جفا پیشه همان در پی آزار من است

واقف از حال درون چون نشود دلبر من
جای او در دل و دل واقف اسرار من است

کیست گفتم که به بازار محبت خجل است
کآورد جان به بها گفت خریدار من است

روی بیداری و خواب آن چه ندیده است (سحاب)
دیده ی بخت من و دیده ی بیدار من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.