۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲

امیدواری من در جهان وصال تو باشد
به نا امیدی من تا چه در خیال تو باشد

به باغ خلد گلی چون رخت کجاست گرفتم
که قد سدره و طوبی به اعتدال تو باشد

بگو چه گونه تو ای مرغ دل ز گوشه بامش
کنی اگر به مثل قوتی به بال تو باشد

برای صید دل من بدام و دانه چه حاجت
که دام و دانه ی آن مرغ زلف و خال تو باشد

نه شبنم است که بینی نشسته بر گل سوری
خوئیست اینکه برویش زانفعال تو باشد

به باغ دل بنشاندم بسی نهال و درختی
که بی ثمر بود ای آرزو نهال تو باشد

تو را (سحاب) در اندیشه بود باز فلک را
چه خنده ها که بر اندیشه ی محال تو باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.