۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴

کدام تیر بلا ترکش زمانه ندارد
که از تنم هدف و از دلم نشانه ندارد

مخوان در این چمن ای مرغ دل سرود محبت
چرا که گوش کسی میل این ترانه ندارد

دلش اگر چه چو سنگ است لیک قصه ی خود را
نگویمش که دلش تاب این فسانه ندارد

همین نه عمر فزاید چو آب چشمه ی حیوان
کدام خاصیت آن خاک آستانه ندارد

دلم به ورطه ی دریای عشق چیست غریقی
که میل ساحل ازین بحر بی کرانه ندارد

به تار زلف تو دلها گرفته اند ز بس جا
عجب نه گر سر زلف تو جای شانه ندارد

ز جرم دوستی خود (سحاب) کردمش آگه
چو یافتم که پی کشتنم بهانه ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.