۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

خواهم که کسم با خبر از راز نباشد
گر اشک من و عشق تو غماز نباشد

گفتی که پشیمان شدم از کشتن عشاق
مسکین من اگر این سخن از ناز نباشد

پیراهن عشق کس از آغاز نکردند
گر عشق بد انجام خوش آغاز نباشد

بی او سحری نیست که با مرغ سحر گاه
مرغ دلم از ناله هم آواز نباشد

چون هیچکسم نیست شریک غمت ای کاش
در عشق توام نیز کس انباز نباشد

با سنگ جفای تو خوشم ورنه بهانه است
کز بام توام قوت پرواز نباشد

روزی که کشد خنجر کین بر همه ترسم
در فکر من آن دلبر طناز نباشد

باشد در غمهای جهان باز برویم
روزی که در دیر مغان باز نباشد

یکدم بنشین پیش (سحاب) ای سگ کویش
گر در خور او این همه اعزاز نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.