۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

مرا مشکل گشا تا دل نباشد
ز دل کارم چنین مشکل نباشد

ز شرم قاتلم هر کشته ی را
به محشر شکوه از قاتل نباشد

بگوئید آنکه غافل شد زحالم
ز آه غافلم غافل نباشد

سزد با سرو من پای تذروی
به گل از سر و پا در گل نباشد

ز خط حسنش نشد زایل بگو دل
در این اندیشه ی باطل نباشد

(سحاب) آن را که تخم مهری افشاند
بجز بیحاصلی حاصل نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.