۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰

اسرار عاشقی ز دلی آشکار شد
کآگه ز شوق ناله ی بی اختیار شد

نه منع پاسبان و نه آزار مدعی
فارغ کسی که خاک سر کوی یار شد

شادم که خاک کوی تو بر سر کسی نکرد
تا بر ره تو دیده ی من اشکبار شد

رفتم چنان ز بوی گل از خود که نیستم
آگه که کی گذشت خزان کی بهار شد

چندان شده است مایل خون ریختن کزو
صید دل (سحاب) هم امیدوار شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.