۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

این نه خط است که آرایش حسن تو فزود
سایه ی زلف سیاه تو رخت کرد کبود

این نه خط است که آرایش او خواست چو دود
دود آه من از آیینه ی او عکس نمود

خط او سر زد و شادم که به عشاق او را
التفاتیست که هر روز فزون خواهد بود

صیقل حسن کز آئینه ی جان زنگ زداست
زنگ از آئینه ی خود چون نتوانست زدود؟

آن لب لعل که از کار جهان عقده گشاست
عقده از کار فروبسته ی خود چون نگشود؟

وقت آن است که آن طره ی طرار دهد
باز پس نقد دلی را که از عشاق ربود

تخم مهری که در آن باغ فشاندیم (سحاب)
حاصلش راز خجالت نتوانیم درود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.