۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۲

زین الم در دم مرگم المی بیش نباشد
گر تو را بینم و از عمر دمی بیش نباشد

نبود قوت رفتار به پای طلب من
ورنه تا منزل جانان قدمی بیش نباشد

سهل باشد که بر آری تو تمنای دلی را
کآرزویش ز تو جز لطف کمی بیش نباشد

نقطه ی لعل لبت را نبود هیچ وجودی
یا وجودیست که هیچ از عدمی بیش نباشد

نقد جانیست مرا در کف و دردا که بهایش
بر خوبان جهان از درمی بیش نباشد

کی تلافی شب هجر کند روز وصالش
کآن ز عمریست فزون این ز دمی بیش نباشد

با (سحابم) نبود میل ستم گفتی ازین پس
زانکه دانی که به او زین ستمی بیش نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.