۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۴

نه من هر آن که ز ابنای انس جان دارد
اگر کند به فدای تو جای آن دارد

کند تلافی بد عهدی گل آن مرغی
که هر دو روز به گلزاری آشیان دارد

ندارد آرزوی آب زندگی در دل
کسی که راه بر آن خاک آستان دارد

گرفت جان عوض بوسه و نداد افغان
که هر معامله ی با بتان زیان دارد

خطش دمیده ز عارض چه سبزه های لطیف
که باغ حسن تو در موسم خزان دارد

هزار جان طلبد در بهای بوسه ز من
بلی متاع چنین قیمتی چنان دارد

شهی که دادرس دادخواه نیست (سحاب)
نشانش این که بدرگاه پاسبان دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.