۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۶

هر غم که جدا از دل غمگین من آمد
مانند غریبی است که دور از وطن آمد

هر خار که در بادیه ی عشق تو سر زد
آبش همه از آبله ی پای من آمد

صد داغ بدلها بنهد روز قیامت
هر زخم که از تیغ تو زیب کفن آمد

گر سحر نگاهش نبود کی رود از تن
هر جا که ز اعجاز لب او به تن آمد

راز تو که از دل به زبانم نگذشته است
یارب ز چه افسانه به هر انجمن آمد

شرمنده به هنگام سخن همچو (سحاب) است
در دور لبت هر که ز اهل سخن آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.