۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸

تو آن نئی که کسی از غمت هلاک شود
برون غم تواش از جان دردناک شود

بنان خویش مکن رنجه بهر مکتوبی
که چون گشایمش از آب دیده پاک شود

اگر تو را به من اول نظر فتد چه عجب
نخست جرعه ی ساقی نصیب خاک شود

به باغ از آن گل عارض دمید رایحه یی
صبا چو خواست گریبان غنچه چاک شود

دگر بشوق جنان سر ز خاک بر نکند
کسی که بر سر کوی حبیب خاک شود

بعدل شاه نسازد که آه و اشک (سحاب)
ز دیده تا سمک از سینه ی سماک شود

ستوده فتحعلی شه که شاید از بیمش
روان به جای می ار خون دل ز تاک شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.