۱۵۲ بار خوانده شده
آسمان هر ستمی با من می خواره کند
می فروشش به یکی جرعه ی می چاره کند
عجب این است که گردیده به مویی در بند
دل دیوانه که صد بند گران پاره کند
اشک من با دل این سنگ دلان می پنداشت
که تواند اثری کرد که با خاره کند
اگر از سوزن پیکان تو ندوزیش به هم
کیست آن کس که علاج دل صد پاره کند
نیست اندیشه ز اغیار که این دل به فغان
همه کس را ز سر کوی آواره کند
سبزه ی خاک مرا جلوه گه مستان خواست
لطف حق بین که چها با من میخواره کند
هر که پرسد ز چه نظاره ی خلق است (سحاب)
یک نظر گو به مه روی تو نظاره کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
می فروشش به یکی جرعه ی می چاره کند
عجب این است که گردیده به مویی در بند
دل دیوانه که صد بند گران پاره کند
اشک من با دل این سنگ دلان می پنداشت
که تواند اثری کرد که با خاره کند
اگر از سوزن پیکان تو ندوزیش به هم
کیست آن کس که علاج دل صد پاره کند
نیست اندیشه ز اغیار که این دل به فغان
همه کس را ز سر کوی آواره کند
سبزه ی خاک مرا جلوه گه مستان خواست
لطف حق بین که چها با من میخواره کند
هر که پرسد ز چه نظاره ی خلق است (سحاب)
یک نظر گو به مه روی تو نظاره کند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.