۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۶

روی تو جان فزا لب تو دلفریب شد
وزجان من سکون وز دل هم شکیب شد

سودی که دیده، دیه براهت زاشک خویش
این بود کز غبار رهت بی نصیب شد

برخاستم که غیر هم آید برون ز بزم
یک باره وصل یار بکام رقیب شد

عشاق را ز اهل هوس فرقها بسی است
نه هر که گشت عاشق گل عندلیب شد

بی سروها در این چمن افراختند قد
لیک از هزار قد یکی جامه زیب شد

صد ره ز من گذشت و نپرسید کیست این
مسکین کسی که بر سر کویی غریب شد

نقشی نبست چون رخ او خامه ی قضا
کز آن پدید این همه نقش عجیب شد

خوش خسته ی (سحاب) کز آغاز درد مرد
فارغ ز رنج درد و دوای طبیب شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.