۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۴

ز دوری تو نمردم همین گناهم بس
ولی امید وصال تو عذرخواهم بس

به کوی باده فروش ار دهند راهم بس
که از حوادث دوران همین پناهم بس

مکن ز چشم سیاهت سیاه تر روزم
سیاهکاری آن طره ی سیاهم بس

نخواهم اینکه کسی پی برد به قاتل من
و گرنه پنجه ی خونین او گواهم بس

به محشرم بتو دعوی خونبهائی نیست
بزیر تیغ همین از تو یک نگاهم بس

امید وصل گه و بیگه از توام نبود
یکی نگاه بسوی تو گاهگاهم بس

مرا بودای عشقت دلیل حاجت نیست
چرا که جذبه ی شوق تو خضر راهم بس

فروغ مهر فلک گو متابم از روزن
(سحاب) پرتو آن روی همچو ما هم بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.