۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۶

به ناکامی دهم جان چون ببینم روی گلفامش
که گر حاصل نشد کام من او حاصل شود کامش

زند هر سنگ بهر راندنم بر بال و پر گردد
برای ماندنم عذری دگر در گوشه ی بامش

نقاب زلف مشکین هر که بیند بر رخش داند
که روز عاشقان یکسان بود هم صبح و هم شامش

دلا نومید باش از وصل او کز کوی او قاصد
چنین کآهسته می آید توان دانست پیغامش

به کار خود در آغاز غمش درماندم و کاری
که آغازش چنین باشد چه خواهد بود انجامش

همین دانم که دارم سالها عشق پریرویی
ولی نگذاردم غیرت که پرسم از کسی نامش

(سحاب) از آتش شوق وصالش سوخته است اما
همان بیرون نرفته است از دل این اندیشه ی خامش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.