۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۰

روزی که یکی شیفته آمد به کمندش
آرام نگیرد دل دیوانه پسندش

گر شیفتگی زین دل دیوانه نیاموخت
بر پای چرا بند نهد زلف بلندش

آهی است که از حسرت او سر زند از سنگ
هر گه که شراری جهد از نعل سمندش

آمد به سرم تیغ جفا بر کف و ترسم
کاهل غرض از مردنم آگاه کنندش

ناصح به نگاهی است چنان شیفته کامروز
عشاق زبان باز گشایند به پندش

این ست اگر کوتهی دست امیدم
هرگز نرسد بر ثمر نخل بلندش

این ست (سحاب) ار اثر عدل شهنشاه
شاید که کند مایل دلهای نژندش

جمشید زمان فتحعلی شاه که آمد
شیر فلک آهوی ضعیفی به کمندش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.