هوش مصنوعی:
این شعر از درد فراق و دوری از معشوق سخن میگوید. شاعر از رنج ناشی از جدایی مینالد و تنها چاره را مرگ میداند. او از شمعی که در شب وصال روشن بود یاد میکند و آه خود را آتشی میداند که شمعها را در شب فراق میسوزاند. شاعر بیان میکند که تمام عمرش در فراق گذشت و هیچ مرهمی بر زخم دلش ننشست. حتی وصال نیز نمیتواند زخمهای ناشی از خنجر خونین فراق را التیام بخشد. در پایان، شاعر از تقدیر و قضا میگوید که گویی از ابتدا عمرش با تارهای فراق دوخته شده است.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عمیق عاشقانه، درد فراق و ناامیدی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، اشاره به مرگ به عنوان چارهای برای رنج، نیاز به بلوغ فکری برای درک مناسب دارد.
شمارهٔ ۲۱۸
بار در بزم وصال تو شب تار فراق
چون ندارم چه کنم گر نکشم بار فراق؟
چاره ی درد گر از شربت وصلش نکند
غیر مردن چه بود چاره ی بیمار فراق؟
از گل وصل رسد نکهت دیگر به مشام
هر کسی را که خلیده است بدل خار فراق
شب وصلم ز یکی شمع بود روشن و هست
شمعها ز آتش آهم به شب تار فراق
همه عمرم به فراقش بگذشت و نگذاشت
مرهمی بر دل افگار دل افگار فراق
مرهم وصل علاجش نکند زخمی را
که به دل میرسد از خنجر خونخوار فراق
گویی از روز نخستین سلب عمر (سحاب)
دست خیاط قضا دوخته از تار فراق
چون ندارم چه کنم گر نکشم بار فراق؟
چاره ی درد گر از شربت وصلش نکند
غیر مردن چه بود چاره ی بیمار فراق؟
از گل وصل رسد نکهت دیگر به مشام
هر کسی را که خلیده است بدل خار فراق
شب وصلم ز یکی شمع بود روشن و هست
شمعها ز آتش آهم به شب تار فراق
همه عمرم به فراقش بگذشت و نگذاشت
مرهمی بر دل افگار دل افگار فراق
مرهم وصل علاجش نکند زخمی را
که به دل میرسد از خنجر خونخوار فراق
گویی از روز نخستین سلب عمر (سحاب)
دست خیاط قضا دوخته از تار فراق
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.