۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۷

آمد ز درو داد به کف جام شرابم
هم آب بر آتش زد و هم آتش از آبم

از آتش سودای گلی دل زندم جوش
این است که دایم چکد از دیده گلابم

با مدعی آمد به سرم آه که دارد
ماری به سر این گنج که بینی به خرابم

تا کس نبرد آرزوی روی تو در خاک
نگذاشته از خاک اثری چشم پر آبم

شادم که فزون روز حساب از کرمت نیست
هر چند که باشد گنه افزون زحسابم

هرگز به سری سایه ای از من نفتاده است
خوش کرده به این خاطر خود را که (سحابم)
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.