۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

گله تا حشر اگر زیار کنم
شرح یک شمه از هزار کنم

چاره ی یأس شد زو عده ی وصل
تا چه با درد انتظار کنم

روزگارم سیه تو کردی و من
شکوه از جور روزگار کنم

بر در او چه جای نومیدیست
به چه دل را امیدوار کنم؟

نیم جانی که هست قابل نیست
که به پای تواش نثار کنم

هم ز بهر نثار نیست مرا
بجز این نیم جان چه کار کنم

بی تو چشم (سحاب) را چو سحاب
خجل از چشم اشک بار کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.