۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۸

چون نیست بدل قوت فریاد گرفتم
در رهگذرش جا ز پی داد گرفتم

خواهم که به دام آورم از سادگی او را
آنگه به فریبی که از و یاد گرفتم

چون میل تو را دید به امداد تو آمد
بر قتل رقیب آنکه به امداد گرفتم

از شوق شد از بال و پرم قوت پرواز
هر گه که ره خانه ی صیاد گرفتم

نگرفت به من پیر خرابات اگر چه
چندی زجهالت ره زهاد گرفتم

حسنی نه بقدری که فراموش نگردد
هر نکته که در عشق بتان یاد گرفتم

ویران چو (سحابش) کند از اشک دگر بار
کاشانه ی او را دگر آباد گرفتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.