۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۳

تا برده سیه کاری زلف تو زراهم
پیداست که چون میگذرد روز سیاهم

دردا که بمردم به شب هجر و کنون هست
از درد فراق تو بتر شرم گناهم

نه جرأت دیدار و نه یارای نگاهی
گیرم که دهد کس به سر کوی تو راهم

از ابر چه فیضی رسد از برق چه آفت
بر من که در این باغ نروئیده گیاهم؟

صد ناوک دلدوز به ترکش ز چه دارد
ترکی که به خاک افگند از نیم نگاهم؟

خوانند (سحابم) ولی ار فیض من این است
ای وای بر آن تشنه که آید به پناهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.