۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۱

ز خاک کویش ای دل گاهگاهی دیده روشن کن
و گرز آن هم نئی خرسند یاد از حسرت من کن

پی آسایش ای مرغ چمن در دام مسکن کن
شوی هر گه که دل تنگ از اسیر یاد گلشن کن

به آن حالم که در دل داشت شوق دیدنش عمری
کنون ای همدم از بالین من برخیز و شیون کن

به کیش دوستی منع رقیبان غایتی دارد
که می گوید تمام خلق را با خویش دشمن کن

به رغم من به بزم غیر شبها تا سحر ماندی
به زغم غیر هم گاهی نگاهی جانب من کن

گر از سنگ جفا ای طایر دل ایمنی خواهی
به هر بامی که بینی عزتی داری نشیمن کن

به باغ دوستی هر گل کز آب دیده پروردی
(سحاب) از دیده مانند منش اکنون بدامن کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.