۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۶

مقصود دو مدعای من آمد جفای تو
نبود رضای مدعی از مدعای تو

خضر و من از حیات ابد بهره یافتیم
او ز آب زندگی و من از خاک پای تو

در وصلت اشتداد به هجران تزاید است
ای درد عشق چیست ندانم دوای تو؟

رفتی و از پیت من و خلقی، ولی ز ضعف
من از قفای خلقی و خلق از قفای تو

هم جان به لب رسیده ز دست وفای دل
هم دل به جان زدست دل بیوفای تو

خلق خدای بر تو ز دست فغان من
در شکوه و زدست تو من بر خدای تو

تیری فگنده بر تو و پیکان خود (سحاب)
بگذاشت در دلت که بود خونبهای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.