۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۷

غافل است آن که از دلم دل او
گو بیندیش ز آه غافل او

کرده ام جا به بزم غیر که یار
ناید از شرم من به محفل او

چون جرس دل فغان کند گویی
بر شتر بسته اند محمل او

هم فلک بود خصم دل هم یار
تا کدامند زین دو قاتل او

هر چه دارد ز دلبری دارد
جز ترحم که نیست در دل او

دل چنین کرده کار من مشکل
که خود آسان مباد مشکل او

به که گیرم سراغ دل چو مرا
ندهد کس نشان ز منزل او

چون فتد در خیال وصل (سحاب)
عقل خندد به فکر باطل او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.