۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۱

آن کز دل خود ندیده باشی
رحم است اگر شنیده باشی

ترسم که زخود گذشته باشم
وقتی به سرم رسیده باشی

یا رب چه بود در او به جز مهر
حسنی که نیافریده باشی؟

بی طاقتی دل ای دل دوست
هنگام وصال دیده باشی

در وصل ز بیم هجر گاهی
در سینه اگر طپیده باشی

از ساغر هجر زهر حرمان
آن روز به خون کشیده باشی

از رشته ی صبر و ناخن شوق
گه دوخته گه دریده باشی

خوش آن که شبی به محفل من
پیمانه ی می کشیده باشی

پیمان (سحاب) و عهد اغیار
این بسته و آن بریده باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.