۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۷

خضر آب زندگی خواست من وصل یار جانی
کاین عیش جاودان به زه آن عمر جاودانی

در لعل یار پیداست پیوسته بی کم و کاست
اسکندر آنچه میخواست از آب زندگانی

تا نه زرنگ زردم آگه شوی ز دردم
از خون دیده کردم رنگ خود ارغوانی

گفتا: چو دادم آن را از بهر بوسه جان را
کس گنج رایگان را داده است رایگانی

گر چه ز جور جانان شادند خسته جانان
اما به ناتوانان رحم آر تا توانی

وصلش چو نیست تقدیر بیحاصلست تدبیر
یابد چه گونه تغییر تقدیر آسمانی

آن لب چو لعل نابست درج در خوشابست
چون دیده ی (سحاب) است دایم به در فشانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.