۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴

این جهان بی وفا با کس نکردست او وفا
درد از او بسیار باشد زو نمی آید دوا

هر درختی کاو کشد سر بر فلک از بار و برگ
هم بریزاند به قهرش عاقبت باد فنا

گر صدف پنهان شد اندر بحر بی پایان چه غم
گوهر ذات شریفت را همی خواهم بقا

گوهری شهوار از دریای لطف آمد برفت
کاندر این عالم نمی داند کسی او را بها

یارب آن درّ معانی را ز لطف بی دریغ
در میان درج اقبالش نگه دارد خدا

شکر معبودی ز جان گویم که بنّای ازل
گلشن اقبال عمرت را کنون کرده بنا

روز هیجا در نبردت رستم و اسفندیار
گرد نعل مرکبت کردند باری توتیا

جز دعای دولتت ورد زبانم هیچ نیست
آخر از دست فقیران خود چه خیزد جز دعا

بعد از این تصدیع و گستاخی که کردم در جهان
من دعای دولتت گویم بجز مدح و ثنا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.