هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد عشق و فراق یار خود می‌نالد و از بی‌قراری و سرگشتگی خود در این راه سخن می‌گوید. او از درماندگی خود در برابر عشق و از دست دادن آرامش و سامان زندگی می‌گوید و از یار خود می‌خواهد که با بازگشتش، درمان دردهایش شود. شاعر عشق را بالاتر از همه چیز می‌داند و حتی حاضر است جهان و جان خود را فدای آن کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای سنین پایین‌تر دشوار است. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به کار رفته نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه برای درک کامل دارد.

شمارهٔ ۳۹

دردمندم از لب لعلت بده درمان ما
کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما

در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل
خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما

خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد
سر ز سودا پر شد و از دست رفت سامان ما

آخر از روی کرم بازآ که در هجران تو
ز آب چشم خون فشانم تر شده دامان ما

مدّتی تا در جهان سرگشته می گردم به غم
خود نمی گویی که چون شد زار سرگردان ما

سالها تا همچو سرو از عشق رویت سر کشید
این دل سرگشته ی مهجور نافرمان ما

عید رویش را فدا کردم جهان و جان چه گفت
خود چه ارزد لاشه ای تا می کنی قربان ما

کس چو من در عاشقی جان و جهانی در نباخت
عشق روی دوست آمد آیتی در شان ما

من گدای کوی او گشتم که تا بر من نظر
افکند، دارد فراغت از جهان سلطان ما
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.