۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰

بگویمت سخنی ای نگار چون بالات
به راستی و درستی که نیست کس همتات

نرست سرو چو قدّ تو راست در بستان
گلی ندید کسی چون رخ جهان آرات

اگر کنی گذری در چمن گل رنگین
فتد ز دست و سهی سرو سر نهد در پات

منم به کوی فراقت نشسته با غم و درد
تویی به عالم عشق کسی دگر، هیهات

هنوز با همه جور تو در تکاپویم
که کی رسم به وصال جمال روح افزات

ز مکر دشمن بدگو مباش ایمن از آنک
چگونه ترک کند آنچه باشدش در ذات

به اعتقاد توان برد کار خویش از پیش
تو زهد خشک مور ز و بنه ز سر طامات

فرس به عرصه چنان راند و فرزبندی کرد
رخی نهاد شه عشق و شد جهان شه مات

برفتی و بزدی آتشی به جان جهان
دلت نکرد ترحّم نبود شرم از مات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.