۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶

آن سرو که می رود چنین راست
یارب ز کدام چشمه برخاست

از آب دو چشم ما برآمد
زان میل دلش همه سوی ماست

قدّیست به اعتدال دلکش
کان عین بلاست آن نه بالاست

گویند قدش به سرو ماند
گویم که کرا مجال و یاراست

من سرو ندیده ام به رفتار
من ماه ندیده ام که گویاست

ای دل حذر از دو چشم مستش
می کن که از او به شهر غوغاست

آن زلف سیاه عنبرین بوی
شوریده به روی او و شیداست

در حسرت گوهر وصالش
در هجر دو دیده ام چو دریاست

گفتم که دلا به صبر، مشتاب
کارام، دوای این تمنّاست

بر یاد لبش شبی به روز آر
گفتا چه کنم که او نه پیداست

دل باز مرا به دامی افکند
از ماست دلا بلا که برخاست

ای جان جهان بگو که رایی
با ما سخنی چو قامتت راست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.