۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

مرا گویی که عشقت سر نبشتست
که خاکم را به مهر تو سرشتست

نروید در دلم جز بیخ مهرت
که تخم مهر رویت زود کشتست

چو روی او ندیدم هیچ چهری
بنی آدم نباشد او فرشتست

چه بودی گر چنین بدخو نبودی
نگار خوب رو را این سرشتست

فرو برده به خون دیده ام دست
نگویی ای دلارامم که زشتست؟

سرانگشتان دلبندم همانا
به خو ناب دل عشّاق رشتست

به ساعدهای سیمین تا دگر بار
کدامین عاشق بیچاره کشتست

مخور غم در جهان خوش باش حالی
بسا گلبوی ماه آسا که خشتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.