۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۲

تو را قامت چو سرو بوستانست
چو رویت کی گلی در گلستانست

ز شوق آن رخ همچون گل تو
ز دستانها به بستانها فغانست

ز زلفین تو خرسندم به بویی
که آرام روان خستگانست

خبر داری که از درد فراقت
سرشک دیده ام بر رخ روانست

چرا داری مرا دور از بر خویش
کزان کارم به کام دشمنانست

چرا بر دشمنانت رحم باشد
چرا جورت همه با دوستانست

به فریاد دل مسکین ما رس
که چشمت فتنه ی آخر زمانست

حذر کن زان دو چشم و ابروانش
که تیر غمزه ی او در کمانست

به رخ بر بام چون ماهی تمامست
به قد در بوستان سروی روانست

پری روییست لیکن دارد این عیب
که رویش از دو چشم ما نهانست

جهان از بی وفایی عیب دارد
وفاداری چه عیب اندر جهانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.