هوش مصنوعی:
این متن به مفاهیم عرفانی و فلسفی مانند وحدت وجود، رابطهی جزء و کل، و نقش خیال در درک واقعیت میپردازد. شاعر از طریق تصاویر شاعرانه مانند قطره و دریا، ذره و خورشید، و خیال و حقیقت، به بیان این مفاهیم میپردازد. متن تأکید میکند که همهچیز در نهایت به حقیقت واحد بازمیگردد و تفاوتها تنها در ظاهر است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم انتزاعی دارد. همچنین، استفاده از زبان شاعرانه و نمادین ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۳۲۵
آنرا که ز وصل او نشان بود
دل گم شدگیش جاودان بود
آری چو بتافت شمع خورشید
گر بود ستارهای نهان بود
نتواند رفت قطره در بحر
چون بحر به جای او روان بود
بحری که اگرچه موجها زد
اما همه عمر همچنان بود
هر دم بنمود صد جهان لیک
نتوان گفتن که یک جهان بود
زیرا که شد آمدی که افتاد
پندار خیال یا گمان بود
گر بود نمود فرع غیری
لاغیری دان که بس عیان بود
زانجا که حیات لعب و لهوست
بازی خیال در میان بود
هرگاه که این خیال برخاست
هر عیب که بود عیبدان بود
چون هست حقیقت همه بحر
پس قطره و بحر همعنان بود
خورشید رخش بتافت ناگاه
هر ذره که بود دیدهبان بود
در هر دل ذرهای محقر
گویی تو که صد هزار جان بود
هر ذره اگرچه صد نشان داشت
چون در نگریست بینشان بود
چون پرتو ذرهای چنین است
چه جای زمین و آسمان بود
طاوس رخش چو جلوهای کرد
ذرات جهان هم آشیان بود
در پیش چنان جمال یکدم
در هر دو جهان که را امان بود
جانا برهان مرا ز من زانک
از خویش مرا بسی زیان بود
جان کاستن است بی تو بودن
خود بی تو چگونه میتوان بود
عطار دمی اگر ز خود رست
گویی شب و روز کامران بود
دل گم شدگیش جاودان بود
آری چو بتافت شمع خورشید
گر بود ستارهای نهان بود
نتواند رفت قطره در بحر
چون بحر به جای او روان بود
بحری که اگرچه موجها زد
اما همه عمر همچنان بود
هر دم بنمود صد جهان لیک
نتوان گفتن که یک جهان بود
زیرا که شد آمدی که افتاد
پندار خیال یا گمان بود
گر بود نمود فرع غیری
لاغیری دان که بس عیان بود
زانجا که حیات لعب و لهوست
بازی خیال در میان بود
هرگاه که این خیال برخاست
هر عیب که بود عیبدان بود
چون هست حقیقت همه بحر
پس قطره و بحر همعنان بود
خورشید رخش بتافت ناگاه
هر ذره که بود دیدهبان بود
در هر دل ذرهای محقر
گویی تو که صد هزار جان بود
هر ذره اگرچه صد نشان داشت
چون در نگریست بینشان بود
چون پرتو ذرهای چنین است
چه جای زمین و آسمان بود
طاوس رخش چو جلوهای کرد
ذرات جهان هم آشیان بود
در پیش چنان جمال یکدم
در هر دو جهان که را امان بود
جانا برهان مرا ز من زانک
از خویش مرا بسی زیان بود
جان کاستن است بی تو بودن
خود بی تو چگونه میتوان بود
عطار دمی اگر ز خود رست
گویی شب و روز کامران بود
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.