۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۶

هر که را با لب تو پیمان بود
اجل او از آب حیوان بود

هر که روی چو آفتاب تو دید
همچو من تا که بود حیران بود

در نکویی پسندهٔ جایی
که نکوتر از آن بنتوان بود

چون بدیدم لب جگر رنگت
نمکی داشت و شکرافشان بود

یک شکر آرزوم کرد الحق
لیک بیمم ز تیر مژگان بود

بی رخت بر رخم نوشت به خون
دیده هر راز دل که پنهان بود

خواستم تا نفس زنم بی تو
نزدم زانکه آن نفس جان بود

جان من گر بود وگر نبود
کی مرا در جهان غم آن بود

لیک جان زان سبب ندادم من
که نه در خورد چون تو جانان بود

جان بدادم چو روی تو دیدم
زانکه جان دادن من آسان بود

جان عطار تا که بود از تو
هستی و نیستیش یکسان بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.