۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۹

درد مرا مگر ز طبیبم دوا رسد
فریاد خستگان بلا هم خدا رسد

آن جور و خواریی که تو کردی به جان من
گر برکشم ز سینه خروشی مرا رسد

عشّاق روی خوب تو بسیار در جهان
وصلت کجا و من به کجا کی به ما رسد

حال من گدای ستمدیده حزین
روزی مگر به سمع تو ای پادشا رسد

ما خاکی ییم بر سر خاک رهش ولی
سلطان کجا به غور دل هر گدا رسد

گر سر کشد ز ما قد سرو چمن چه باک
با قامت تو سرکشی او را چرا رسد

آری اگر به طرف چمن بگذری چو باد
پابوس قد دلکش تو سرو را رسد

زآن چشم پر ز فتنه و آن زلف پر ز شور
حال خراب زار جهان تا کجا رسد

گر آشناست حاضر و بیگانه یار نیست
هم عاقبت به غور دل آشنا رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.