۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۱

عاقبت این درد دل را هم شبی درمان رسد
واین سر سرگشته ام از وصل با سامان رسد

از رخش گرچه بعیدم هم به عیدم هست امید
کز برای جان او این لاشه در قربان رسد

ای دل امّید از وصال یار برنتوان گرفت
بو که شبهای دراز هجر با پایان رسد

بوسه ای از لعل او کردم تمنّا گفت جان
در عوض خواهم فدا بادت اگر فرمان رسد

در فراق او مرا جان گریبان چاک شد
دست کوتاهم کیم دستی بدان دامان رسد

حال دل را بازگفتن در طریق عشق نیست
خاصه آن ساعت که یکدم جان بر جانان رسد

چون دو عالم را به کار عشق کردم در غمت
ای عزیز من جهان را کی سخن در جان رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.