۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۳

تا کی از دیده من روی تو پنهان باشد
دل مجموعم از آن زلف پریشان باشد

سر شوریده ما از غم هجران رخت
تا کی ای دوست چنین بی سر و سامان باشد

گفت چونی ز غم عشق رخ ما گفتم
عشق هرکس ز دل و عشق تو از جان باشد

گفت جان در عوض وصل توانی دادن
گفتمش دردم از آن پیش تو درمان باشد

گر به جانی بفروشد ز لبش یک بوسه
اعتقادم همه آنست که ارزان باشد

چون به بستان گذری سرو چمان از دل و جان
در قد و قامت تو واله و حیران باشد

عقل گفتا که به از گل به چمن رنگی نیست
پیش من گشت یقین کان رخ جانان باشد

ابروان تو چو محراب و دلم پیوسته
هم به عید رخ زیبای تو قربان باشد

گفتمش کام دلم ده به جهان گفت مرا
عاشق دلشده همچون تو فراوان باشد

درد دل دارم از ایام فراقت جانا
مگرش گلشکر لعل تو درمان باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.