۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۸

مرا جز شور تو در سر چه باشد
مرا جز وصل تو درخور چه باشد

شبی از روی لطف و مهربانی
گر آیی نزدم ای دلبر چه باشد

غریبی بی نوایی گر نوازی
ثوابی کن از این بهتر چه باشد

گر آیی پیشم ای سرو سمن بوی
نثار پای تو جز سر چه باشد

وگر بی انتظار از در درآیی
زهی لطفت از آن خوشتر چه باشد

رخم چون زر شد از هجران نگارا
بگو وجهی نگویی زر چه باشد

سر و افسر نهادم در ره عشق
چو سر رفتم غم افسر چه باشد

مرا افسون عشقت کرد بیهوش
به من افسون افسونگر چه باشد

به ظلمات شب هجرت فتادم
بجز نور رخت رهبر چه باشد

نگارا با منت این جور و خواری
نمی دانم نظر تا در چه باشد

بیا کاندر شب تاریک هجران
به چشمم بی تو ماه و خور چه باشد

برت ناخورده ام ای سرو آزاد
گرم گیری شبی در بر چه باشد

به من گفتی جفاکار وفاجوی
جهان را جز بر این دل بر چه باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.