۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۹

در سرابستان جان تا قد او بالا کشید
سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید

وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست
لیکن آب محبوب جان چون زلف خود در پا کشید

گرچه گل را رنگ و بویی هست در فصل بهار
این دل محزون من بر روی شهرآرا کشید

گرچه در زیباییش همتا نباشد در جهان
بس جفاها کاین دلم زان دلبر رعنا کشید

سرو بستان گرچه بس رعناست بر طرف چمن
میل خاطرها بدان بالای سروآسا کشید

نام عشّاق جهان می دید بر اوج وفا
چون به نام ما رسید آنجا قلم بر ما کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.