۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۲

آن روی به جز قمر که آراید
وان لعل به جز شکر که فرساید

بس جان که ز پرده در جهان افتد
چون روی ز زیر پرده بنماید

در زیبایی و عالم افروزی
رویی دارد چنان که می‌باید

خورشید چو روی او همی بیند
می‌گردد و پشت دست می‌خاید

امروز قیامتی است از خطش
خطی که هزار فتنه می‌زاید

گویی ز بنفشه گلستانش را
مشاطهٔ حسن می‌بیاراید

آورد خطی و دل ببرد از من
جان منتظر است تا چه فرماید

زین بیع و شری که خط او دارد
جز خون جگر مرا چه بگشاید

الحق ز معاملان خط او
دیری است که بوی مشک می‌آید

زین گونه که خط او درآبم زد
شک نیست که دوستی بیفزاید

عطار اگر چنین کند سودا
چه سود چو جان او نیاساید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.