۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۶

نگار مهوش ما را که نیست مانندش
چه بودی ار برسیدی به عهد پیوندش

هوای خاطر ما چون هوای کویش کرد
ز جان شد او به کمند دو زلف پابندش

به ریش سینه ز دلدار مرهمی جستم
نداد مرهم و بر سر نمک پراکندش

چو دیده دید دو رخساره ی جهان آراش
به یک نظر دل مسکین بر آتش افکندش

تفاوتی نکند با همه بلا دل من
اگر کنی تو شبی از وصال خرسندش

بهقید زلف تو افتاد باز مرغ دلم
کجا خلاص توان دادن از چنان بندش

دلی که از بر ما رفت و گشت شیدایی
بگو که سود ندارد نصیحت و پندش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.