۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۷

چون صبا از زلف یارم هر سحر آرد نسیم
جان و دل خواهم کنم ایثار پای او نه سیم

جان چه باشد دل که گوید در جهان نامش مبر
زآنکه جانها بیش ارزد صحبت یار قدیم

آن چنان یاری که پیش جان نمی آید به هیچ
دلپذیری دلبری شیرین زبانی بس ندیم

بازم از سودای عشقت مست و شیدا کرده ای
زان دو چشم همچو نرگس زان دو زلف همچو جیم

زلف او جیمست و جمشیدش کمینه بنده ایست
خاصه چون باشد دهان تنگ او مانند میم

من گدای کوی وصل دوست گشتم زان سبب
کی گدای کوی را محروم بگذارد کریم

آتشین دل دلبری دارم خدا را چون کنم
ای عزیزان همّتی کان دل مگر گردد رحیم

در شب وصلش رقیب آمد که بر بندد رهم
گفتمش لاحول از احوال شیطان رجیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.