۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۵۸

نگارا بر من مسکین نظر کن
ز آب چشم مظلومان حذر کن

الا ای باد صبح ار می توانی
نگارم را ز حال ما خبر کن

بگو ای سرو ناز بوستانی
ز لطفت یک زمان بر ما گذر کن

دلا در دام عشق او اسیری
مرادت بر نمی آید سفر کن

سفر کردن دوای درد عشقست
برو یا عشق او از سر بدر کن

سنان غمزه اش خونریزتر گشت
توانی جان و دل پیشش سپر کن

غم هجرانش چون استاد عشقست
بیا دل قصّه عشقش ز بر کن

تو تا کی در جهان سرگشته گردی
برو دستی در آن آر و کمر کن

ز سودا زود در زلفش درآویز
شکنج طره اش زیر و زبر کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.