۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳۱

آتش مهر توأم در دل و جان افتاده
جان ز هستی خود ای جان به گمان افتاده

از غم هجر تو دلسوخته ام چون لاله
سوز سودای تو تا در دل و جان افتاده

تا تو برخاسته ای در چمن جان باری
پیش قدّ تو ز قد سرو روان افتاده

در دلت هیچ نیاید که فلانی مسکین
همچو سوسن همه جایی به زبان افتاده

تا کی از حال دل بی خبران بی خبری
دو جهان از غم رویت به فغان افتاده

راه عشق تو به سر پویم از آن روی که هست
سر ما در قدم راهروان افتاده

سودم از عشق تو هجرست و زیانم سر و جان
چه کند بنده مسکین زیان افتاده

پرتو عکس رخت کرد جهان را روشن
تابی از مهر رخت تا به جهان افتاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.