۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳۲

جان در غم فراقت دل بر بلا نهاده
مرغ دل ضعیفم در قیدت اوفتاده

دل بسته ام به زلفت مگشایش از هم ای جان
زین رو که دیده جان بر روی تو گشاده

تو شهسوار عشقی بر بادپای هجران
با تو چه چاره سازد بیچاره پیاده

بنشست پیش قدّت سرو چمن ز خجلت
وانگه به پای ماچان بنگر که ایستاده

مسکین دل ضعیفم در عالم حقیقت
گویی به عشق رویت از مادری بزاده

اخلاص ما به رویت بیرون ز حدّ و حصرست
آن دم مباد این دل بیرون رود ز جاده

آن ترک شوخ چشمش دارد کمان ابرو
از غمزه اش حذر کن چون مست شد ز باده

جز این و آن ندانم دانم که چشم مستش
صد شور و فتنه باری اندر جهان نهاده

هر شب چو ماه کاهم در حسرت وصالش
هر روز درد عشقش بر جان ما زیاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.