۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۵۰

آن چه زلفست آن که باز از قهر تابش داده ای
وآن چه نرگسهای مستست آن که خوابش داده ای

این چه پیکانست بر جانم بگو زان غمزه ها
گوئیا از بی وفایی زهر نابش داده ای

دیده بگشادم که تا بینم جمال آفتاب
ای دو چشم من چرا بر رخ نقابش داده ای

زان لب چو نوش دارو هر دو چشم پرخمار
از دل مجروح من گویی کبابش داده ای

چشم خون خوارت بسی خوردست خوناب جگر
نیک سرمستست دل زان لب شرابش داده ای

آن نهال قامتش را بین چو سرو بوستان
ای دل مسکین مگر از دیده آبش داده ای

دل به چشم جان سؤال از روز وصلت کرده بود
گفته ای لالا و از ابرو جوابش داده ای

ای طبیب من ز لعلت بوسه ای می خواست دل
در جهان وز خون دل دردم جوابش داده ای

شهد وصلت چون شود بیرون به کام دل که تو
شربتی شیرین تو از لعل مذابش داده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.