۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶۶

من ندارم بی رخت از زندگانی راحتی
وین سعادت کو که از وصلم نوازی ساعتی

بر من مسکین نمی سوزد تو را دل تا به کی
دلبرا آخر جفا را نیز باشد غایتی

گفته بودم ترک مهر روی مه رویان کنم
باز برکردم به دل سلطان عشقش رایتی

خواستم تا دل برون آرم ز خیل او ولی
چون کنم چون کرد با او این دل من عادتی

صورت یوسف که در سرّت حکایت می کنند
نازل اندر شام زلف تست وصفش آیتی

می دمم بادی به روی تو ز اخلاص جهان
تا ز چشم بد نیاید بر جمالت آفتی

باشدم محراب ابروی تو حاجتگاه دل
تا گشایم بر دعا دست و بخواهم حاجتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.