۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۴

بیچاره دلم که نرگس مستش
صد توبه به یک کرشمه بشکستش

از شوق رخش چو مست شد چشمش
از من چه عجب اگر شوم مستش

دست‌آویزی شگرف می‌بینم
هفتاد و دو فرقه را خم شستش

خورشید که دست برد در خوبی
نتواند ریخت آب بر دستش

چون ماه که رخش حسن می‌تازد
صد غاشیه‌کش به دلبری هسش

صد جان باید به هر دمم تا من
بر فرق کنم نثار پیوستش

جانا دل من که مرغ دام توست
از دام تو دست کی دهد جستش

عقلی که گره‌گشای خلق آمد
سودای رخ تو رخت بربستش

عطار به تحفه گر فرستد جان
فریاد همی کند که مفرستش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.