هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق نافرجام و انتظار بی‌پایان خود سخن می‌گوید. او در بند معشوق است و از دوری و بی‌قراری رنج می‌برد. با وجود ناامیدی از وصال، همچنان امیدوار است و خود را در غم عشق و انتظار غرق می‌بیند. او از زیبایی‌های معشوق مانند موهایش یاد می‌کند و از درد دوری و بی‌قراری می‌نالد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد.

غزل شمارهٔ ۴۷۰

بی دل و بی قراری مانده‌ام
زانکه در بند نگاری مانده‌ام

دلخوشی با دلگشایی بوده‌ام
غم کشی بی غمگساری مانده‌ام

زیر بار عشق او کارم فتاد
لاجرم بی کار و باری مانده‌ام

در میانم با غم عشقش چو شمع
گرچه چون اشک از کناری مانده‌ام

گرچه وصل او محالی واجب است
من مدام امیدواری مانده‌ام

بی گل رویش در ایام بهار
چون بنفشه سوکواری مانده‌ام

همچو لاله غرقهٔ خون بی رخش
داغ بر دل ز انتظاری مانده‌ام

دیده‌ام میگون لب آن سنگدل
سنگ بر دل در خماری مانده‌ام

چون دهان او نهان شد آشکار
در نهان و آشکاری مانده‌ام

زنگبار زلف او مویی بتافت
زان چو مویش تابداری مانده‌ام

گه به دربند رهی دور و دراز
گه به چین در اضطراری مانده‌ام

چون سر یک موی او بارم نداد
زیر بار مشکباری مانده‌ام

صد جهان ناز از سر مویی که دید
من که دیدم بیقراری مانده‌ام

زلف چون دربند روم روی اوست
من چرا در زنگباری مانده‌ام

می‌شمارم حلقه‌های زلف او
در شمار بی شماری مانده‌ام

چون سری نیست ای عجب این کار را
من مشوش بر کناری مانده‌ام

روزگاری می‌برم در زلف او
بس پریشان روزگاری مانده‌ام

شد فرید از چین زلفش مشک بیز
زان سبب زیر غباری مانده‌ام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.