۱۷۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲

درماندگی خود بکه گوئیم خدا را
سلطان ندهد گوش بفریاد گدا را

گویند که هر تیره شبی را سحری هست
گویا سحری نیست شب تیره ما را

گل در قدمت باد صبا ریزد و ترسم
کز برگ گل آسیب رسد آن کف پا را

از شرط وفا نیست چو آزردن عاشق
زین بیش مکن خون بدلم شرط وفا را

با حسن تو حسن دگران را چه نمایش
کی در بر خورشید بود جلوه سهارا

گفتی که چه شد حال طبیب از ستم ما
عمریست که در هجر تو جان داد نگارا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.